با نگاهي سر شکسته ، چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته ، خسته از چشم انتظاري
صندليهاي خميده ، ميز هاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدولهاي خالي ، پارکهاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي ، نيمکتهاي خماري
رونوشت روزها را ، روي هم سنجاق کردم
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را ، با غبار ارزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من ، صفحه باز حوادث
در ستون تسليتها، نامي از ما يادگاري