در زلالي رود تو را مي بينم ...
در صداي زيباي چكاوك صداي تو را مي شنوم
در بوي گلها شميم عطرآگينت را حس مي كنم
وجودت را چون حامي ، در هر جا احساس مي كنم
مي دانم ... مي دانم ...
آنكه به نسيم نوازش كردن ، به زمين بخشش و ايثار ، به ابرها باريـدن و به قلبها عشق ورزيـدن آموخت
خود سرچشمه ي زيبايي و ايثار و مهربـاني و عشق است ...
پس اي زيباترين واژه زندگي ، اي زلالترين معناي هستي ، به من عشق ورزيدن بياموز ...