وبلاگ :
(روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
يادداشت :
چرا عاشق نباشم ؟؟؟
نظرات :
5
خصوصي ،
78
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
eldayaghi
در دست گلي دارم ، اينبار که مي آيم
کانرا به تو بسپارم ، اينبار که مي آيم
در بسته نخواهد ماند ، بگذار کليدش را
در دست تو بسپارم ، اينبار که مي آيم
هم هر کس و هر چيز ، جز عشق تو پالوده است
از صفحه پندارم ، اينبار که مي آيم
خواهي اگر سنجي ، مي سنج که جز مهرت
از هر چه سبکبارم ، اينبار که مي آيم
سقفم ندهي باري ، جايي بسپار، آري
در سايه ديوارم ، اينبار که مي آيم
باور کن از آن تصوير آن خستگي ، آن تخدير
بيزارم و بيزارم ، اينبار که مي آيم
ديروز بهل جانا! با تو همه از فردا
يک سينه سخن دارم ، اينبار که مي آيم
تا صبحدم
تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کرديم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشيد
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کور سوي اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ، علم زدم
با وامي از نگاه تو خورشيد هاي شب
نظم قديم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسيم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادي ام مپرس که من نيز در ازل
همراه خواجه قرعه ي قسمت به غم زدم