مي گويند تشنه با آب دريا تشنه تر مي شود ! استاد هم هر چه مي گويد بيشتر عطش ياد دهي دارد ، اما مي توان خطوط پر تجربه را از جبيني نگريست که بارها کوشيده اند تا در جاده ي زنگي ما چالشهاي فرهنگي را برچينند ؛ تمام ما در دست انداز هاي اين جاده به طور روز مره گرفتاريم ؛ اما هنگام راحتي راه همه هستند مگر تو ... جز اين است که بستر عشق را مي آرايي ؟ ذهن را مي پروراني ، خواب را مي پراني ، راه را مي آزيني و دست ما را از ناپاکي ها مي زدايي ؟ بمان تا با بودنت گرمي را حس کنم ، قدم نه تا صداي گام هايت نوازشگر گوشهاي زمانه اي باشد که از شنيدن محبت و عشق سالهاست که نا شنواست .
به روزم مهربان مريم