من از سکوت مي ترسم از تکرار واژه هاي بي کلمه ... از دوري واژه ها با ذهن ... من از هر چه مرا منتظر مي گذارد ، مي ترسم ...ديريست در پشت اين حصارغمگين نشسته ام لب بسته ام ولي ...در خويشتن ، هنوز فرياد ميزنمسهم من از شبشايد ... همان ستاره اي باشدکه هميشه پنهان است و يا به قول قاصدکهاستاره ي من همان است که پيدا نيست ...