مرا در روزي باراني دفن کنيد تا آتش قلبم خاموش گردد و در
طابوتي بگذاريد از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد
دستهايم را بر روي سينه ام قرار بدهيد تا بدانند هميشه دوست
داشتم کسي را در آغوش بگيرم چشمهايم را باز بگذاريد تا بدانند
هميشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذاريد تا
بدانند عشق من غروب کرده و زندگي ام تمام شد . مرا در آفتاب