با توام
با تو بودم با تو هستم
با تو که سرنوشت مرا رقم زدی
روحم را مجروح کردی
چشمانم را پر از اشک
و دستانم را با لبانت آشنا ساختی .....
با تو که گلهای شعمدانی باغچه ام را خشکاندی
پرستو ها یی که در طاقچه اتاقم آشیان کرده بودند پر اندی
بهار رویاهام را مبدل به خزانش کردی
عاشق بودم
تو عشقم را ربودی و احساسم را در بی احساسی خود مدفون ساختی ..
سالهاست که زمان در گذر است
و من بسنده کرده ام به :" شاید فردا
و بارها گفتم ام : شاید فردا سرنوشت تلخ و محنت زایم پایان پذیرد ..
با توام و باز برای تو مینویسم ..
***********************************
داری میری؟
باشه ...
اما یه لحظه صبر کن و حرفم رو گوش کن ...
برو ...
اما شبها چراغ دلت رو روشن بذار
تا فرشته ها راه پاکی رو گم نکنن
آخه ...!
شبهای بدون فرشته سخت میگذره
مثل شبهای بی تو بودن ...