خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسيد سوار،
آسمان مکثي کرد
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت به تاريکي شنها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري
و گفت : نرسيده به درخت کوچه باغي است
که از خواب خدا سبزتر است ودر آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن کوچه که او پشت بلوغ سر بدر مي آورد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،
دو قدم مانده به گل پاي فواره جاويد اساطيرزمان مي ماني
و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد .