روزي که غزلخوان نگاهت شده بودم
ديوانه چشمان سياهت شده بودم
تقصير دلم نيست به او هيچ نگو هيس!
من خيس ز باران نگاهت شده بودم
تا چاه دلت خشک شد از بي تب و تابي
تک چشمه جوشنده چاهت شده بودم
اي مرد جنوبي غزلهاي کويرم
دل سوخته از سوزش آهت شده بودم
آن شب که شکستي قسم عاشق شده بودي
من باعث تقصير و گناهت شده بودم
وقتي که دعا کرد بگيرد دلم آتش
گفتي که غبار سر راهت شده بودم
اي کاش همان وقت اجابت شده بود و
از دست تو و عشق تو راحت شده بودم
يا کاش خودم بر دلم آتش زده بودم