• وبلاگ : (روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
  • يادداشت : ...ترانه ي زخمي ...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 87 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6      
     

    سلام سلام

    شيشه اي مي شکند... يک نفر مي پرسد...چرا شيشه شکست؟ مادر مي گويد...شايد اين رفع بلاست. يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشي مثل يک کودک شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ي مغرور شکست، عابري خنده کنان مي آمد... تکه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم مي شد... اما امشب ديدم... هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم کمتر است؟ دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟

    مرسي كه خبر كردين

    خيلي عالي بود

    التماس دعا

    سلام
    وب زيبايي داريد
    حو شحال ميشم که به من هم سر بزنيد

    [گل][گل][گل][گل]
    [گل][گل][گل]
    [گل][گل]
    [گل]www.ansherli.coo.ir
    [گل][گل]
    [گل][گل][گل]
    [گل][گل][گل][گل]

    سلام خوبي

    ممنون ازحضورت

    زيباست موفق باشي

    سلام مريم عزيزم

    لينكت كردم با عنوان روياي لبخند حالا مونده شما منو لينك كنيد

    سلام مهربونم
    زيباست اما چرا خاكستري؟



    خدايا!... نفس هاي من هيچ نيستند؛ به جز شمارش معكوس ديدار من و تو... در اين جا هيچ خبري نيست . ملتمسانه ترين نگاه خيس ساكتم از آن توست... من لباسهاي كهنه ام را به شوق ميهماني تو با وسواس مي شويم... اي عطش آب آگاهي! اي آتش عشق دل دريايي طوفان زده ام! آغاز و پايان من تويي... عاشقانه تر از تو، چه كسي را مي توان دوست داشت

    خداي را
    نا خداي من!
    مسجد من کجاست؟
    در کدامين دريا
    کدامين جزيره؟-
    آن جا که من از خويش برفتم تا در پاي تو سجده کنم
    و مذهبي عتيق را
    - چونان موميائي شده ئي از فراسوهاي قرون -
    به ورود گونه ئي
    جان بخشم.

    مسجد من کجاست؟

    با دستهاي عاشقت
    آن جا
    مرا
    مزاري بنا کن!

    سرنوشت را نمي توان از سر نوشت

    دلم گرفته است
    دلم گرفته است
    به ايوان ميروم وانگشتانم را
    بر پوست کشيده شب مي کشم
    چراغهاي رابطه تاريکند
    چراغهاي رابطه تاريکند
    کسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد کرد
    کسي مرا به ميهماني گنجشکها نخواهد برد
    پرواز را به خاطر بسپار

    پرنده مردني است

    دنيا گذرگاهي است

    ميان آنچه که انديشيده ايم

    و آنچه کرده ايم

    دريغ که انديشه ها بيش از کرده هاست

    همين لعن تاريخ است ؛

    بر انساني که خواست ، اما نشد ...

    به من گفته بودي بهشت نزديک است

    و گاهي در حياط خانه مان هم مي توانم آن را ببينم

    و امروز که باران همه آرزوهايم را خيس کرده است...

    دفترچه ام شبيه بهشت شده است پرازگلهايي که با نام تو روييده اند ،

    به من گفته بودي عشق بي آنکه در بزند مي آيد

    با فانوسي در دست و برقي در چشمان

    و امروز که مي توانم دنيا را در يکي از سلولهاي تو ببينم ،


    عشق در اتاقم نشسته است و به من لبخند مي زند ...

    زيباترين حرفت را بگو

    شكنجه پنهان سكوتت را آشكار كن

    و هراس مدار از آن كه بگويند

    ترانه اي بيهوده مي خوانيد ؛

    چراكه ترانه ما

    ترانه بيهودگي نيست

    چرا كه عشق

    حرفي بيهوده نيست .

    سلام

    ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد بهت چي گفت ؟جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم که بگذري، قلب ميزارم که جا بدي، اشک ميدم که همراهيت کنه، ومرگ که بدوني برميگردي پيشم

    ياعلي منتظر قدوم مبارك شما هستيم

    سلام مريم جونم

    خوشحالم كه آپ كردي ولي بيشتر دلم گرفت

    اميدوارم آپ هاي بعدي اينطور نباشه

    شاد باشي(هميشه)

     <    <<    6