• وبلاگ : (روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
  • يادداشت : ميخوام بدوني ...
  • نظرات : 25 خصوصي ، 165 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

    در بهاري روشن از امواج نور

    در زمستاني غبار آلود و دور

    يا خزاني خالي از فرياد و شور

    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
    روزي از اين تلخ و شيرين روزها
    روز پوچي همچو روزان دگر
    سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها

    ديدگانم همچو دالانهاي تار
    گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
    ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
    من تهي خواهم شد از فرياد درد

    مي خزند آرام روي دفترم
    دستهايم فارغ از افسون شعر
    ياد مي آرم که در دستان من
    روزگاري شعله ميزد خون شعر

    خاک ميخواند مرا هر دم به خويش
    مي رسند از ره که در خاکم نهند
    آه شايد عاشقانم نيمه شب
    گل به روي گور غمناکم نهند

    بعد من ناگه به يکسو مي روند
    پرده هاي تيره دنياي من
    چشمهاي ناشناسي مي خزند
    روي کاغذها و دفترهاي من

    در اتاق کوچکم پا مي نهد
    بعد من با ياد من بيگانه اي