• وبلاگ : (روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
  • يادداشت : ميخوام بدوني ...
  • نظرات : 25 خصوصي ، 165 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بهار در پنجره اتاقم قطعي بود
    تو دشوار نبودي
    ناگهان
    با چشمان مرا تصرف کردي
    گل ها سد ريا بودند
    گل ها را به خانه همسايه ريختيم
    گمان مي کرديم
    عشق نيست
    تو هم نيستي
    به کنايه هم نمي توان
    روز را از صبح تا شب
    دوست داشت
    پس بايد روزنه را
    گشود
    تا ماهيان از پنجره
    پرده ها را بشکافند
    به اتاق آيند
    در کنار روزنه
    مرا قسم دادند
    که تو را بيابم
    اما
    چگونه بود
    که تو را نيافتم.
    =============

    سلام دوست من....
    خوبي؟؟
    آپـــــــــــم...