روزگار سردي است
پرگار زمانه چه غريبانه مي چرخد
و نقش ما را بر دايره هستي مي زند ...
و زندگي سياه تر از آني است
که تو ؛
با شمعي به ديدارم بيايي ،
قصه ما ديريست تمام شده
تنها مانده است دستي ؛
که اين صفحه را نيز ورق بزند ...