• وبلاگ : (روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
  • يادداشت : كلبه ي عشق ...
  • نظرات : 39 خصوصي ، 316 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
     
    در حضور خارها هم مي شود يك ياس بود //در هياهوي مترسك ها پر از احساس بود// ميشود حتي براي ديدن پروانه ها //شيشه هاي مات يك متروكه را الماس بود// دست در دست پرنده ، بال در بال نسيم //ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود// كاش مي شد حرفي از (كاش مي شد)هم نبود هرچه بود احساس بود...
    + هستي 

    سلام مريم جونم .

    نميخواي آپ كني عزيزم ؟

    ما منتظريم .

    من از تو مي مردم
    اما تو زندگاني من بودي
    تو با من مي رفتي
    تو در من مي خواندي
    وقتي كه من خيابانها را
    بي هيچ مقصدي مي پيمودم
    تو با من مي رفتي
    تو در من مي خواندي
    تو از ميان نارونها گنجشكهاي عاشق را
    به صبح پنجره دعوت مي كردي
    وقتي كه شب مكرر ميشد
    وقتي كه شب تمام نيمشد
    تو از ميان نارونها گنجشك هاي عاشق را
    به صبح پنجره دعوت ميكردي
    تو با چراغهايت مي آمدي به كوچه ما
    تو با چراغهايت مي آمدي
    وقتي كه بچه ها مي رفتند
    و خوشه هاي اقاقي مي خوابيدند
    و من در آينه تنها مي ماندم
    ---------------------------------------------
    سلام دوست من....
    خوبي؟؟
    آپـــــــــــــــــــــــم................
    + مسعود 
    هميشه سعي كن آروم بخندي...تا مبادا اندوه رو از خواب بيدار كني... و سعي كن آروم گريه كني...تا شادي رو نا اميد نكني... زندگي كردن پيمودن راهيست كه در آن... بايد... صبر داشت... بايد مقاوم بود... بايد شجاعت داشت... بايد اميدوار بود... نبايد... دست كشيد... نبايد جا ماند... نبايد شكست خورد... نبايد نا اميد شد... بايد ماند......... بايد بود.........بايد زندگي كرد

    رويا

    مه و جنگل...

    درختان باران خورده ...بوي كاج خيس...

    يه جاي سبز.....سبز ......سبز ......

    سرماي دلچسب هوا ... بوي آتيش و سوزش دلنشين يه فنجون

    چاي داغ توي دستاي سرد ...!

    بارون ريز ريز و نشستن اون روي پوست صورت.....

    بوي دود ...

    بوي پوست سوخته سيب زميني لاي خاكستر باقي مونده

    از آتيش....

    مه و جنگل ... سكوت ... صداي رودخونه ...

    صداي جرقه و هواي آب و

    آتيش ...

    صداي كوبيدن داركوب به درخت ........

    صداي چلچله چند تا درخت اونورتر....

    صداي جير جيرك و غوك .....صداي اينا با هم و گاهي تك تك ....

    صداي درون تو .....

    اينجا يه جاي دنج و با صفاست....

    واسه بلند فکر کردن

    داد زدن ....خود ......خود..... خودت بودن!!

    + محمد 

    عشق من تو باش

    نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم

    تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم

    تنها ترين باشي ..

    + محمد 

    من هر صبح با نسيمي که از باغ گل تو مي وزد آرام مي گيرم

    و از زندگي لذت مي برم

    و آن وقت است که از زنده بودنم خوشحالم .

    + هستي 

    سلام مريم جونم ! خوبي عزيزم ؟ مريم جون چرا آپ نمي كني ؟ من فقط با وبلاگ تو آروم مي شم . دلم از آدماي اين روزگار خسته شده . چيكار كنم ؟

    ديگه نمي دونم به كي بايد بگم تنهام

    + هستي 

    دوباره دقيقه ها رو کند و آهسته مي بينم

    دوباره چشم خدا رو رو خودم بسته مي بينم

    تا دلم آروم بگيره سر به کوچه ها مي زارم

    رو به آدما مي خندم شب و تا فردا مي بارم

    + هستي 

    سکوت زيباست نه بخاطر سکوتش ، بخاطر اينکه هميشه در اوج سکوت به خودم ميرسم و وقتي که در خود غرق ميشوم آن لحظه زيباتر ميشود چون در آن لحظه فقط به تو ميرسم و چون در آن لحظه فقط به تو ميرسم و تنها تو در خاطرم ميماني شايد خيلي کوتاه اما , زيباست , لحظه به تو رسيدن .

    + هستي 
    تا حالا شده عاشق بشي ولي دلت نخواد كه کسي بدونه؟؟؟ تا حالا شده تموم شب گريه كني بدون اينكه بدوني چرا؟؟؟ دلت بخواد تا صبح بيدار بموني ولي بدوني به جايي نمي رسي؟؟؟ تا حالا شده رفتنشو تماشا كني ولي دلت نخواد كه بره ؟؟؟ بعد آروم تو دلت بگي دوست دارم اما نخواي بدونه ؟؟؟ تا حالا شده .....
    + هستي 
    عشق. فراموش کردن خود در وجود کسي است که هميشه و در همه حال ما را به ياد دارد
    + هستي 
    هيچ گاه چشمانت را براي کسي که معني نگاهت را نمي فهمد گريان مکن
    + هستي 
    تنها دردي که دارو نداره اينه که دلت براي کسي تنگ بشه و اون قبول نداشته باشه که تو دلتنگش ميشي
    + پسر مشرقي 

    چه آزاريست در اين لحظه ها ويادها

    بيگانه بودن با صبر

    چه آزاريست تنهايي ...

     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >