• وبلاگ : (روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
  • يادداشت : ميخوام بدوني ...
  • نظرات : 25 خصوصي ، 165 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    با سلام و عرض ادب و احترام ايام شادماني شعبانيه را تبريك ميگوييم تلاشتان مستدام و دست اباالفضل يارتان از حضورتان هم تشكر مي كنيمو از اينكه بعضي اوقات دير خدمت ميرسيم ما را ببخشايييد بروزيم و منتظر حضور نوراني شما .نظر يادتون نره يا علي مدد ...........[گل]
    + فرشاد 

    بي وفا چرا آيديمو اد نمي كني ؟؟؟

    باهام قهري يا ناراحتي ؟

    آخه تو كه منو نمي شناسي

    نميخواي آشنايي بدي ؟؟؟

    + فرشاد 

    سلامممممممم مريم گلممممممممممممم.

    سلام مريم

    خيلي وقته ديگه به من سر نمي زني؟

    خوشحال مي شم به من سري بزني و ببيني و نظرت رو بگي ممنون ازت

    فعلا باي

    سلام مريم

    خيلي وقته ديگه به من سر نمي زني؟

    خوشحال مي شم به من سري بزني و ببيني و نظرت رو بگي ممنون ازت

    فعلا باي

    چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن اي كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست

    سلام دوست خوبم . پر محتوا و عالي مي نويسي

    به منم سر بزن گل مريم

    منتظرم

    سلام دوست خويم.من با يک تشکر بابت محبت هايي که برام کردي اپ هستم.خوشحال ميشم بياي و اون رو از من قبول کني

    سلام مريم خانوم

    انگاري با ما قهري ...

    به هر حال اومدم دعوتت كنم براي پست جديدم

    مثل هميشه خوشحالم ميكني بياي

    دوستت دارم تا مرگ غزل

    اينم آخرين حضورم ، به همه چي رسيدي !!

    يه پسر مشرقي بود كه اونم مرد ..

    حالا راحت تر مي توني به زندگيت و وبلاگت برسي

    شاد باشي(هميشه)

    خاک مي خواند مرا هر دم به خويش ...

    ناگهان خوابي مرا خواهد ربود !!

    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

    در بهاري روشن از امواج نور

    در زمستاني غبار آلود و دور

    يا خزاني خالي از فرياد و شور

    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
    روزي از اين تلخ و شيرين روزها
    روز پوچي همچو روزان دگر
    سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها

    ديدگانم همچو دالانهاي تار
    گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
    ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
    من تهي خواهم شد از فرياد درد

    مي خزند آرام روي دفترم
    دستهايم فارغ از افسون شعر
    ياد مي آرم که در دستان من
    روزگاري شعله ميزد خون شعر

    خاک ميخواند مرا هر دم به خويش
    مي رسند از ره که در خاکم نهند
    آه شايد عاشقانم نيمه شب
    گل به روي گور غمناکم نهند

    بعد من ناگه به يکسو مي روند
    پرده هاي تيره دنياي من
    چشمهاي ناشناسي مي خزند
    روي کاغذها و دفترهاي من

    در اتاق کوچکم پا مي نهد
    بعد من با ياد من بيگانه اي

    خاک مي خواند مرا هر دم به خويش ...

    ناگهان خوابي مرا خواهد ربود !!

    + روزبه 

    آرام در کنار پنجره ام نشسته ام


    و دل داده ام به صداي باران


    که اشک هايم را زمزمه مي کند.


    داستان دلتنگي بلند است


    و فرصتي نمانده براي گفتن،


    شايد وقتي ديگر، بگويم،از تنگي قفس!

    سلام پاييزي عزيز !

    پر محتوا و عالي بود

    واقعا عالي مي نويسي و ماهرانه

    خيلي از نوشته هات خوشم اومد . حرف دل خيليهاست

    من وبلاگ ندارم اما وبلاگاي اينطوري و با اين موضوع رو خيلي دوست دارم

    بازم بهت سر ميزنم با كاراي قشنگتر

    فعلا

    سبز باشي پاييزي گل

    مريم تو كه گفته بودي دليلت راست نيست

    مگه نه ؟‏

    چرا ؟

    كاش زودتر خودم فهميده بودم ... كه راست بود ...

    براي چشم تو گفتم غزل دلواپسي رو

    واسه درد دل نداشتم بهتر از تو هيچکسي رو

    تو دلت مث يه دريا ، پر موجه و تلاطم

    توي وسعت نگاهت ، گم ميشه غربت مردم

    مهتاب امشب توي چشمات ، روي تابيدن نداره

    آسمون از پيش پاهات ، دل گلچيدن نداره

    تو که برق اون نگاهت ، خورشيد شبهاي تاره

    با تو پاييز و زمستون واسه من ، فصل بهاره

    کاش دوباره لحظه هامو پر کنه عطر نفسهات

    توي خلوتم بپيچه ، صداي خوش قدمهات

    ميدونم که برميگردي ، واسه من همين يه دنياست

    با خيال ديدن تو ، تو دلم ، يه عمره غوغاست !

     <      1   2   3   4   5    >>    >