• وبلاگ : (روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
  • يادداشت : ميخوام بدوني ...
  • نظرات : 25 خصوصي ، 165 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    وعده کردم که به تو سرنزنم

    بـرسم تـا دم در ، در نزنم

    قول دادم به غزلهاي خودم

    زل به چشمـان تو ديگر نزنم

    مطمئن باش ، خيالت راحت

    گله اي از تو به دفتر نزنم

    اين چه رسمي است که بايد يک عمر

    حرف خود را به تو آخر نزنم

    برو اي عشق ، برو تا اينکه

    روي دستان تو پرپر نزنم

    + فرشاد 

    در آخر :

    بازم ميامممممممممممممممممم عزيزم **********************

    + فرشاد 
    نازنينم چه دعايي بهتر از اين: خنده ات از ته دل. گريه ات از سر شوق،.نبود هيچ غروبت غمناك
    + فرشاد 

    عشق چيست؟ افسانه اي بيش نيست. با لبخندي آغاز مي شود با بوسه اي جان مي گيرد با قطره اي اشك پايان مي پذيرد

    + فرشاد 
    اين ششميش
    + فرشاد 
    اينم هفتميش
    + فرشاد 

    راستي از اين متنها خوشت مياد كه برات مينويسم ؟؟؟

    من عادت دارم هر جا ميرم 10 تا كامنت ميذارم .

    + فرشاد 
    سلام عزيزم . ببخشيد دير اومدم پيشت . تازه وبلاگت رو شناختم . اما بي نظيره دختر . عالي روش كار كردي .ديگه نميدونم چي بگم . فقط ميگم وبلاگت تكه عزيزم .
    + فرشاد 

    اگه از ياد تو رفتم... اگه از ياد تو رفتم اگه رفتي تو زدستم اگه ياد ديگروني ...من هنوز عاشقت هستم با وجود اينكه گفتي ...ديگه قهري تا قيامت با تموم سادگي هام/ گفتم اما.... به سلامت شايد اين خوابه كه ديدم ...هر چه حرف از تو شنيدم قلب ناباور من گفت من به عشقم....نرسيدم! پيش از اين نگفته بودي ... غير من كسي رو داري توي گريه توي شادي ….سر رو شونه هاش بذاري تو رو مي بخشم و هرگز ديگه يادت نمي افتم.... برو زيباي عزيزم ... تو گروني ... من چه مفتم

    + فرشاد 

    به دنبال واژه اي ميگردم! تا قلمم راسيراب كنم واين آخرين شايد هم آغازي براي فرداييست كه هنوز در راه نيست و كاغذهاي مچاله شده ي زباله دان گواه به اين راز دارند و اين آيينه خسته تر از هميشه زير غباري از دور تنها تصوير مرا بدونه هيچ واژه اي به سكوت فرياد مي زند امروز غبارت را به باد مي دهند

    + فرشاد 
    اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .
    بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
    آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...
    بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .
    مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...
    جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...
    وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...
    من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...
    اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...
    اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...
    از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
    سلام همسايه.

    به انتظار نشسته ام با يک درد ناپيدا ...

    همچون شاخه ي خشک درختي که در سرماي زمستان در انتظار بهار نشسته

    است و همچون ماهي قرمزي که در تنگي اسير گشته و آزادي را به انتظار مي کشد

    من هم به انتظار تو نشسته ام.

    مي دانم هر انتظاري روزي به پايان مي رسد شاخه يخ زده با آمدن بهار سرود

    سرسبزي سر مي دهد و ماهي اسير در تنگ رودخانه را در آغوش مي کشد ولي...

    منتظر مانده ام که انتظارم بسر آيد و بياييي تا مرحمي باشي براي زخم هاي

    کهنه ام , همچون بهار , که روح و جاني دوباره به شاخه اي خشک مي بخشد تو نيز

    روح و جاني تازه در کالبدخسته و تنهايم بدمي و مرا چون ماهي قرمزي رها سازي از

    اين تنگ درونم.

    آري...در انتظار نشسته ام.

    پس نگاهم را بيش از اين منتظر مگذار...

    در پناه يار ...
    راستي فكر كردي كه چرا زياد ميام ؟!

    همه رفتن کسي با ما نموندش

    کسي درد دل ما رو نخوندش

    همه رفتن ولي اين دل ما رو

    همون که فکر نمي کرديم سوزوندش

    خيال کردم که اين گوشه کنارا

    يکي دارد هواي حال ما را

    يکي هم اين ميون دلسوز ما هست

    نداره آرزوي رنج ما را

    عجب بالا و پايين داره دنيا

    عجب اين روزگار دلسرده با ما

    يه روز دور و برم صدتا رفيق بود

    منو امروز ببين تنهاي تنها

    همه رفتن کسي دور و برم نيست

    روزي خواهم رفت

    آن روز ؛

    که ديگر تو نباشي ، در من

    وان روز ...

    که شعرم همه از هيچ بود ، خالي تر

     <      1   2   3   4   5    >>    >