• وبلاگ : (روياي لبخند) به نام تکسوار آسمونها
  • يادداشت : كلبه ي عشق ...
  • نظرات : 39 خصوصي ، 316 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >
     
    + تنها 
    آخرين بار كه او را ديدم گردنبند صليبي به او هديه كردم و گفت من كه دوستت ندارم پس چرا به من هديه مي دهي ؟ گفتم بر سر هر گوري صليبي مي نهند اين صليب را بر گردنت بالاي قلبت بياويز زيرا آنجا گورستان عشق من است
    + تنها 

    روياي با تو بودن را نمي توان نوشت نمي توان گفت و حتي نمي توان سرود. .با تو بودن قصه شيريني است به وسعت تلخي تنهايي و داشتن تو فانوسي به روشنايي هر چه تاريكي در نداشتند و..... ومن همچون غربت زداي در آغوش بيكران درياي بي كسي به انتظار ساحل نگاهت مي نشينم و ميمانم تا ابد و تا وقتي كه شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشويد بانوي دريايي من

    + تنها 

    ديروز جز خاطره اي بيش نيست و فردا فقط يك روياست اما اگر امروز را خوب زندگي كني تمام ديروز هايت به خاطره اي خوش و تمام فرداهايت به روياي اميد تبديل خواهد شد.

    + تنها 
    لحظه ها را گذرانديم تا به خوشبختي برسيم .. غافل از اينكه .. خوشبختي همان لحظه هايي بود كه مي گذرانديم

    سلام

    کي کسسته نکو شد
    به قطعه حرکات
    يکي نجسته غني شد
    زفتنه ي شب جاه
    دريده پرده ي اصوات
    ره کتيبه ي ما
    که قال هاي خيال است
    نه آتش دل کاه

    + محمد 

    شانه هايت را براي گريه کردن دوست دارم ....

    بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم....

    خالي از خودخواهي من برتر از آلايش تن.....

    من تورا با لا تر از تن بر تر از من دوست دارم........

    + محمد 

    هيچ گاه چشمانت را براي کسي که معني نگاهت را نمي فهمد گريان مکن قلبت را خالي نگه دار اگر هم يه روزي خواستي كسي را در قلبت جاي دهي سعي كن كه فقط يك نفر باشد به او بگو كه تو را بيش تر از خودم وكمتر از خدا دوست دارم زيرا كه به خدا اعتقاد دارم وبه تو نياز دارم!!!

    + هستي 

    نمي دانم که دانست او دليل گريه هايم را؟ نمي دانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را؟ و مي دانم که مي دانست ز عاشق بودنش مستم وجود ساده اش بوده که من اينگونه دل بستم

    سلام خوبي عزيز

    ممنون از حضورت خوشحالم كردي

    زيباست مثل هميشه

    من دارم روي يك وبلاگ فني كارميكنم

    انشاءالله كارم كه تمام شد و وبلاگ كه اماده شد ادرسش رو برات ميفرستم

    ببين كه چطوره

    موفق باشي

    + شكسته ي روزگار 

    حال ميخواه

    حال ميخواهم زندگيم را
    با رنگ سياه بنويسم
    با خط دل بنگارم
    و با کلام عشق آغاز کنم
    که شايد اينبار در اين جاده ي تاريک سياه
    بتوانم تنها با نور عشق زندگي کنم....

    م زندگيم را
    با رنگ سياه بنويسم
    با خط دل بنگارم
    زندگي کنم....

    سلام

    خوبيد وب زيبايي دارين خوشحال ميشيم به ما هم سر بزنيد

    سلام

    خوبي عزيزم ممنون كه به من سر زدي وب زيبايي دارين خوشحال ميشم دوباره

    به من سر بزنيد

    شب چو ماه آسمان پر راز
    گرد خود آهسته مي پيچد حرير راز
    او چو مرغي خسته از پرواز
    مي نشيند بر درخت خشك پندارم
    شاخه ها از شوق مي لرزند
    در رگ خاموششان آهسته مي جوشد
    خون يادي دور
    زندگي سر ميكشد چون لاله اي وحشي
    از شكاف گور
    از زمين دست نسيمي سرد
    برگهاي خشك را با خشم مي روبد
    آه ... بر ديوار سخت سينه ام گويي
    نا شناسي مشت ميكوبد
    بازكن در ... اوست
    باز كن در ...اوست
    من به خود آهسته ميگويم
    باز هم رويا
    =========

    سلام دوست من... خوبي؟؟ ببخشيد نتونستم زودتر بهتون سر بزنم...

    آخه يه مشكل بزرگي برام پيش اومده بود كه مدتي نبودم...
    در ضمن هر وقت آپ ميکني بهم خبر بده..
    ممنون

    آپم.....
    خوشحال ميشم بهم سر بزني...
    مرسي
    فعلا باي

    سلام

    خوبي زيبا بود

    دستت درد نگنه زحمت كشيدي

    ممنون كه سر زدي

    سلام عزيزم

    من تنها ترين هستم


    دلم براي تنهايي ميسوزد چرا هيچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهي کرده که

    تنها شده جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد ديشب تنهايي از اتاقم

    گذشت دنبالش دويدم ولي او رفته بود.تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوض

    خانه پيدا کردم از گريه چشمانش قرمز بود برايش گريستم آخر او از تنهايي مرده بود

    تنهايي مردو من تنها تر شدم

    خدانگهدارعزيرم
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >